و اما این مدت که نبودیم....
سلام علی عزیزم مدتییه که نبودم و برات ننوشتم شاید به خاطر مشغله های زیادی که داشتیم و اتفاقات خوب و بدی که افتاده و صد البته شیطونی هایی که شما گل پسرم میکنی و مامانی هم بیکار نمیشه... و اما اندر احوالات این چند روز ... شب عید فطر که نورآباد بودیم و بابایی پیشمون نبود سر سفره افطار بودیم که بابایی مهربون بی خبر یه دفعه ای وارد شد و همه رو سورپرایز و البته خیلی خیلی خوشحال کرد ... شب بعدشم عروسی عمه مریم دختر عموی بابایی بود و همگی رفتیم و خوش گذشت و جالب این بود که چون دو تا زوج بودند یعنی دو تا داداش باهم عروسی گرفته بودند برامون تازگی داشت و جذاب بود...ایشالا که خوشبخت شن البته عمه مریم خوشکلتر از اون یکی عروس بود هااااا...
نویسنده :
بابا احسان
13:40